آیا امام علی علیه السلام حکومت را حق خود میدانست؟
1- خطبه دوم :
بر حق اهل بیت علیهم السلام تاکید کرده و خلفای قبلی را غاصب می دانند
و منها یعنی آل النبی علیه الصلاة و السلام هم موضع سرّه، و لجأ أمره، و عیبة علمه، و موئل حکمه، و کهوف کتبه، و جبال دینه، بهم أقام انحناء ظهره، و أذهب ارتعاد فرائصه
و منها یعنی قوما آخرین زرعوا الفجور، و سقوه الغرور، و حصدوا الثّبور، لا یقاس بآل محمّد صلّى اللّه علیه و آله من هذه الأمّة أحد، و لا یسوّى بهم من جرت نعمتهم علیه أبدا: هم أساس الدّین، و عماد الیقین.
إلیهم یفیء الغالی، و بهم یلحق التّالی. و لهم خصائص حقّ الولایة، و فیهم الوصیّة و الوراثة.
الآن إذ رجع الحقّ إلى أهله، و نقل إلى منتقله
آل پیغمبر (ص) موضع اسرار خدایند و ملجأ فرمانش، ظرف علم اویند و مرجع احکامش، پناهگاه کتابهاى او هستند و کوههاى استوار دین او، به وسیله آنان خمیدگى پشت دین راست نمود و لرزشهاى وجود آن را از میان برد. آل محمد اساس دینند.
(جمعیتى از دشمنان اسلام) بذر فجور را افشاندند، و با آب غرور و فریب آن را آبیارى کردند، و محصول آن را که جز بدبختى و نابودى نبود درویدند: احدى از این امت را با آل محمد (ص) مقایسه نتوان کرد. آنان که ریزهخوار خوان نعمت آل محمدند با آنها برابر نخواهند بود. آنها اساس دینند و ارکان یقین. غلو کننده باید به سوى آنان بازگردد، و عقب مانده باید به آنان ملحق شود. ویژگیهاى ولایت و حکومت از آن آنهاست، و وصیت پیغمبر (ص) و وراثت او در میان آنان.
هم اکنون حق به اهلش برگشته و دوباره به جائى که از آنجا منتقل شده بود باز گردیده است.
2- خطبه سوم :
با صراحت خلفای قبل از خود را به باد انتقاد گرفته و همه آنها را غاصب می داند و از مخالفان دوران حکومت خود هم انتقاد می نماید:
« أما و اللّه لقد تقمّصها فلان و إنّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحا. ینحدر عنّی السّیل، و لا یرقى إلیّ الطّیر، فسدلت دونها ثوبا، و طویت عنها کشحا. و طفقت أرتئی بین أن أصول بید جذّاء، أو أصبر على طخیة عمیاء، یهرم فیها الکبیر، و یشیب فیها الصّغیر، و یکدح فیها مؤمن حتّى یلقى ربّه
فرأیت أنّ الصّبر على هاتا أحجى، فصبرت و فی العین قذى، و فی الخلق شجا، أرى تراثی نهبا، حتّى مضى الأوّل لسبیله، فأدلى بها إلى فلان بعده. ثم تمثل بقول الأعشى:
شتّان ما یومی على کورها
و یوم حیّان أخی جابر
فیا عجبا بینا هو یستقیلها فی حیاته إذ عقدها لآخر بعد وفاته- لشدّ ما تشطّرا ضرعیها- فصیّرها فی حوزة خشناء یغلظ کلمها، و یخشن مسّها، و یکثر العثار فیها، و الاعتذار منها، فصاحبها کراکب الصّعبة إن أشنق لها خرم، و إن أسلس لها تقحّم، قمنیالنّاس- لعمر اللّه- بخبط و شماس، و تلوّن و اعتراض، فصبرت على طول المدّة، و شدّة المحنة، حتّى إذا مضى لسبیله جعلها فی جماعة زعم أنّی أحدهم، فیا للّه و للشّورى متى اعترض الرّیب فیّ مع الأوّل منهم، حتّى صرت أقرن إلى هذه النّظائر لکنّی أسففت إذ أسفّوا، و طرت إذ طاروا، فصغا رجل منهم لضغنه، و مال الآخر لصهره، مع هن و هن، إلى أن قام ثالث القوم نافجا حضنیه، بین نثیله و معتلفه، و قام معه بنو أبیه یخضمون مال اللّه خضمة الإبل نبتة الرّبیع، إلى أن انتکث علیه فتله، و أجهز علیه عمله، و کبت به بطنته
فما راعنی إلّا و النّاس کعرف الضّبعإلیّ، ینثالونعلیّ من کلّ جانب، حتّى لقد وطىء الحسنان، و شقّ عطفای، مجتمعین حولی کربیضة الغنم. فلمّا نهضت بالأمر نکثت طائفة، و مرقت أخرى، و قسط آخرون: کأنّهم لم یسمعوا اللّه سبحانه یقول: «تلک الدّار الآخرة نجعلها للّذین لا یریدون علوّا فی الأرض و لا فسادا، و العاقبة للمتّقین» بلى و اللّه لقد سمعوها و وعوها، و لکنّهم حلیت الدّنیا فی أعینهم، وراقهم زبرجها أما و الّذی فلق الحبّة، و برأ النّسمة، لو لا حضور الحاضر، و قیام الحجّة بوجود النّاصر، و ما أخذ اللّه على العلماء ألّا یقارّوا على کظّة ظالم، و لا سغب مظلوم، لألقیت حبلها على غاربها، و لسقیت آخرها بکأس أوّلها، و لألفیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عفطة عنز
به خدا سوگند، او (ابو بکر) رداى خلافت را بر تن کرد، در حالى که خوب مى دانست، من در گردش حکومت اسلامى هم چون محور سنگهاى آسیایم (که بدون آن آسیا نمىچرخد). (او مى دانست) سیلها و چشمه هاى (علم و فضیلت) از دامن کوهسار وجودم جارى است و مرغان (دور پرواز اندیشه ها) به افکار بلند من راه نتوانند یافت پس من رداى خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پیچیدم (و کنار گرفتم) در حالى که در این اندیشه فرو رفته بودم که: با دست تنها (با بى یاورى) به پا خیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتى که پدید آورده اند صبر کنم محیطى که: پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا مى دارد. (عاقبت) دیدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است، لذا شکیبائى ورزیدم، ولى به کسى مى ماندم که: خاشاک چشمش را پر کرده، و استخوان راه گلویش را گرفته، با چشم خود مى دیدم، میراثم را به غارت مىبرند. تا این که اولى به راه خود رفت (و مرگ دامنش را گرفت) بعد از خودش خلافت را به پسر خطاب سپرد، (در اینجا امام به قول اعشى شاعر متمثل شد که مضمونش این است):
که بس فرق است تا دیروزم امروز
کنون مغموم و دى شادان و پیروز
شگفتا او که در حیات خود، از مردم مىخواست عذرش را بپذیرند (و با وجود من) وى را از خلافت معذور دارند خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى دیگرى کابین بست او چه عجیب هر دو از خلافت به نوبت بهرهگیرى کردند (خلاصه) آن را در اختیار کسى قرار داد، که جوى از خشونت سختگیرى، اشتباه و پوزش طلبى بود رئیس خلافت به شتر سوارى سرکش مىماند، که اگر مهار را محکم کشد، پردههاى بینى شتر پاره شود، و اگر آزاد گزارد در پرتگاه سقوط مىکند.
به خدا سوگند مردم در ناراحتى و رنج عجیبى گرفتار آمده بودند، و من در این مدت طولانى، با محنت و عذاب، چارهاى جز شکیبایى نداشتم. سرانجام روزگار او (عمر) هم سپرى شد، و آن (خلافت) را در گروهى به شورا گذاشت، به پندارش، مرا نیز از آنها محسوب داشت پناه به خدا ز این شورا (راستى) کدام زمان بود که مرا با نخستین فرد آنان مقایسه کنند که اکنون کار من بجایى رسد که مرا همسنگ اینان (اعضاى شورا) قرار دهند لکن باز هم کوتاه آمدم و با آنان هم آهنگى ورزیدم (و طبق مصالح مسلمین) در شوراى آنها حضور یافتم بعضى از آنان بخاطر کینهاش از من روى برتافت، و دیگرى خویشاوندى را (بر حقیقت) مقدم داشت ، اعراض آن یکى هم جهاتى داشت، که ذکر آن خوشایند نیست. بالاخره سومى به پا خاست او همانند شتر پر خور و شکم برآمده همى جز، جمعآورى و خوردن بیت المال نداشت بستهگان پدریش بهمکاریش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنهاى که بهاران به علفزار بیفتند، و با ولع عجیبى گیاهان را ببلعند، براى خوردن اموال خدا دست از آستین برآوردند، اما عاقبت یافته هایش (براى استحکام خلافت) پنبه شد، و کردار ناشایستش کارش را تباه ساخت و سر انجام شکمخوارگى و ثروت اندوزى، براى ابد نابودش ساخت ازدحام فراوانى که همچون یالهاى کفتار بود مرا به قبول خلافت وا داشت، آنان از هر طرف مرا احاطه کردند، چیزى نمانده بود که دو نور چشمم، دو یادگار پیغمبر حسن و حسین زیر پا له شوند، آن چنان جمعیت به پهلوهایم فشار آورد که سخت مرا برنج انداخت و ردایم از دو جانب پاره شد مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده که دور تا دور چوپان جمع شوند) مرا در میان گرفتند، اما هنگامى که به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم، جمعى پیمان خود را شکستند، گروهى (به بهانههاى واهى) سر از اطاعتم باز زدند و از دین بیرون رفتند و دستهاى دیگر براى ریاست و مقام از اطاعت حق سر پیچیدند (و جنگ صفین را براه انداختند) گویا نشنیده بودند که خداوند مىفرماید: «سرزمین آخرت را براى کسانى برگزیدهایم که خواهان فساد در روى زمین و سرکشى نباشد، عاقبت نیک، از آن پرهیز کاران است» (سوره قصص: 83) چرا خوب شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولى زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده و جواهراتش آنها را فریفته بود
آگاه باشید بخدا سوگند، خدائى که دانه را شکافت، و انسان را آفرید، اگر نه این بود که جمعیت بسیارى گرداگردم را گرفته، و به یاریم قیام کردهاند، و از این جهت حجت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسئولیتى که خداوند از علماء و دانشمندان (هر جامعه) گرفته که در برابر شکمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر می نمودم و آخر آن را با جام آغازش سیراب مى کردم (آن وقت) خوب مى فهمیدید که دنیاى شما (با همه زینتهایش) در نظر من بى ارزشتر از آبى است که از بینى گوسفندى بیرون آید.
3- در خطبه ششم :
بر غصب شدن حقشان پس از رسول الله صلی الله علیه و آله تا روز حکومت خود تاکید می نمایند:
فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّی، مستأثرا علیّ، منذ قبض اللّه نبیّه صلّى اللّه علیه و سلّم حتّى یوم النّاس هذا.
به خدا سوگند از هنگام مرگ پیغمبر (ص) تا هم اکنون از حق خویشتن محروم ماندهام، و دیگران را به ناحق بر من مقدم داشتهاند.
4- خطبه 73 :
خود را از همه برای حکومت شایسته تر دانسته و حکومت را حق خود می داند.
لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیری، و و اللّه لأسلمنّ ما سلمت أمور المسلمین، و لم یکن فیها جور إلّا علیّ خاصّة، التماسا لأجر ذلک و فضله، و زهدا فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه
خوب مى دانید که من از همه کس به خلافت شایسته ترم، و به خدا سوگند تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبراه باشد و در هم نریزد، و به غیر از من به دیگرى ستم نشود همچنان خاموش خواهم بود. و این کار را به خاطر آن انجام مى دهم که اجر و پاداش برم، و از زر و زیورهائى که شما بسوى آن مى دوید پارسائى ورزیده باشم.
5- خطبه 150 :
می فرماید: چون پیامبر صلی الله علیه و آله رفت گروهی به عقب برگشته و از اهل بیت او کناره گرفتند.
فی الضلال
منها: و طال الأمد بهم لیستکملوا الخزی، و یستوجبوا الغیر ، حتّى إذا اخلولق الأجل ، و استراح قوم إلى الفتن، و أشالوا عن لقاح حربهم، لم یمنّعوا على اللّه بالصّبر، و لم یستعظموا بذل أنفسهم فی الحقّ، حتّى إذا وافق وارد القضاء انقطاع مدّة البلاء، حملوا بصائرهم على أسیافهم ، و دانوا لربّهم بأمر واعظهم، حتّى إذا قبض اللّه رسوله صلّى اللّه علیه و آله، رجع قوم على الأعقاب، و غالتهم السّبل، و اتّکلوا على الولائج ، و وصلوا غیر الرّحم، و هجروا السّبب الّذی أمروا بمودّته، و نقلوا البناء عن رصّ أساسه، فبنوه فی غیر موضعه. معادن کلّ خطیئة، و أبواب کلّ ضارب فی غمرة. قد ماروا فی الحیرة، و ذهلوا فی السّکرة، على سنّة من آل فرعون: من منقطع إلى الدّنیا راکن، أو مفارق للدّین مباین.
قسمت دیگرى از این خطبه در باره دشمنان گمراه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، و گروهى ضعیف الایمان، و مسلمانان راستین.
(گروه اول) مدتهاى طولانى به آنها مهلت داده شد تا رسوائى را به سر حد نهائى برسانند و مستحق دگرگونى (نعمتهاى خدا) گردند، تا اجل آنها به سر رسید. گروهى (از ضعیف الایمانها) به خاطر راحتى به این فتنهها پیوستند، و دست از مبارزه در راه حق کشیدند (اما مسلمانان راستین مقاومت لازم بخرج دادند) و بر خداوند در صبر و استقامتشان منتى نگذاردند، و جانبازى در راه حق را بزرک نشمردند، تا آنکه فرمان خدا آزمایش را به سر آورد (این گروه مبارز) آگاهى و بینائى خویش را بر شمشیرهاى خود حمل کردند و به امر واعظ و پند دهنده خود (پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم) بپرستش پروردگار خویش پرداختند.
تا آن که خداوند پیامبرش را به سوى خویش فرا خواند. گروهى به قهقرا برگشتند و اختلاف و پراکندگى آنها را هلاک ساخت و تکیه بر غیر خدا کردند و با غیر خویشاوندان (اهل بیت پیامبر) پیوند بر قرار نمودند، و از وسیلهاى که فرمان داشتند به آن مودت ورزند کناره گرفتند، و بناء و اساس (ولایت) و رهبرى جامعهى اسلامى را از محل خویش برداشته در غیر آن نصب کردند. (اینان) معادن تمام خطاهایند و درهاى همه گمراهان و عقیدهمندان باطلند، آنها در حیرت و سرگردانى غوطهور شدند و در مستى و نادانى، دیوانه وار بر روش «آل فرعون» فرو رفتند: گروهى تنها به دنیا پرداختند و بآن تکیه کردند و یا آشکارا از دین جدا گشتند.
6- نامه ۵۳ :
خلفای قبل از خود را اشراری معرفی کرده که به هوای نفس عمل می کردند:
فإن هذا الدین قد کان أسیرا فی أیدی الأشرار یعمل فیه بالهوی و تطلب به الدنیا
بدرستى که این دین در دستهاى بدان اسیر بود که در او به مراد [نفس] عمل مى کردند ، و به آن دنیا [را] طلب مى کردند.